Subject: تکلمه تلخ تجاوز : مسيح علي نژاد 2010-04-10, 17:36
تکلمه تلخ تجاوز
مسیح علی نژاد
نامه یک زن ایرانی را می خوانم که در آن به تلخی از تجاوز سخن می گوید و سرافکنده واقعی را نیز متجاوزان می داند.
نامه بهار مقامی خطاب به چه کسانی نوشته شده است؟ به من که زن هستم و به کرات به روحم تجاوز شده است، به تو که مرد هستی و به کرات به غرورت تجاوز شده است، به دختران و پسرانی که به تن و روحشان تجاوز شده است، به من و ما که به شعور مان در تمام این سالها تجاوز شده است . اما مهمتر از همه خطاب اصلی این نامه به آقای خامنه ای است. به او که در کسوت رهبری نظام خم به ابرویش نیاورد آنگاه که شیخ مهدی کروبی نامه نوشت و گفت خبرهای مربوط به تجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را پیگیری کنید.
به جای پیگری به ماجرای رسوای تجاوزها چه کردند؟ به محمد داوری روزنامه نگاری که فیلم ها و مستندات مربوط به تجاوز را در دفتر شیخ مهدی کروبی ثبت و ضبط می کرد وحشیانه حمله کردند و او را هفت ماه زیر وحشتناک ترین فشارها بدون حتی یک روز مرخصی در زندان اسیر و شکنجه کردند تا مستندات مربوط به تجاوز را انکار کند و هنوز هم هیچ خبری از وضعیت و نحوه نگهداری او در اوین نیست .
خبر مربوط به ترانه موسوی و تجاوز به او و آتش زدن جنازه اش را هم خلاصه کردند به ترانه نام دیگری که رسوایی اش به گوش دنیا هم رسید وقتی یک روحانی هم اندیش خویش را راضی کردند تا دختری از فامیل خویش به نام ترانه موسوی را در برابر تلوزیون بنشاند و بگوید اساسا ترانه ای وجود نداشت و همه قصه به اینجا ختم شد که عاقبت در روزنامه جام جم نیز به کروبی بتازند که چرا اسرار هویدا کرد، هنوز هم کسی نمی داند که آیا واقعا در تمام ایران بنا به گفته مسولان امنیتی و دادستانی تهران تنها سه ترانه موسوی وجود داشت که دامان هر سه آنها پاک از رذالت متجاوزان است یا به راستی ترانه ای دیگر در گوشه ای از کشور سوخت و تمام شد بی آنکه دل مسولان یک کشور اسلامی بسوزد از این واقعه.
به خانواده های دیگری که از تجاوز آسیب دیده اند نیز در همان روزهای نخست چنان وحشیانه حمله ور شده بودند که بسیاری از آنان از کشور گریخته اند و یا راه سکوت در همان خانه و محله خود را در پیش گرفته اند تا پیش از این به حریم نیمه امن شان تجاوز نشود. وقتی هم که دیگر در ایران نشانی از این شاهدان نباشد دیگر ساده است که بگویند برای فراری و پناهنده شدن سناریو ساخته اند. که حتی اگر این ادعا هم درست باشد بدا به حال یک نظام اسلامی که مردمش برای گریختن از آن کشور به دشوارترین شیوه های ممکن پناه می آورند. رخت رسوایی حاکمیت شکنجه را شیخ مهدی کروبی از تن بخش های افراطی نهادهای امنیتی در آورد و به کرات نیز بر احقاق حقوق تجاوز شدگان پای فشرد اما پاسخ دستگیری فرزند کروبی در راهپیمایی بود که او را نیز به جای کهریزک در مسجدی در همان حوالی تهران تهدید به تجاوز کردند. کروبی باز هم ساکت ننشست و اینبار همسر او داستان دنباله دار متجاوزان و شکنجه گران را با مستندی از عکس ها و گفته های فرزندش افشا کرد و به آقای خامنه ای نامه نوشت .اما باز هم همه چیز را تکذیب کردند و حتی دستگیری فرزند کروبی را نیز سناریو خواندند غافل از آنکه سناریوسازان واقعی همان ها هستند که هفت ماه آنکه کهریزک را رسوا کرده بود را به بند کشیده اند و از طرفی دیگر آنکه مستندات شکنجه و تجاوز را در گفتگو با مردم ثبت کرده بود را نیز به بند کرده اند و به هر دری می زنند تا او را در برابر شیخ قرار دهند که بگوید زندان ایران پاک از تجاوز است و شیخ دروغ می گوید. دروغ گویان واقعی و وقیح نیز همان ها هستند که ما و برخی از روزنامه نگاران و فعالان زن به کرات در چشم هایشان نگاه کرده بودیم در تمام این سالها و گفته بودیم که زن بودن جرم نیست اما مرتضوی را در برابر مان می نشاندند تا با صراحت بگوید: شما فاحشه اید. و وقتی این ادبیات فجیع را برای شیخ که رییس مجلس بود و ناظر بر عملکرد دستگاه قضا، گزارش می کردیم کسی محلی به پیگیری نامه ها و دادخواهی ها و شوایه شیخ نمی داد، چنان که این روزها نیز نمی دهند. این هم تکلمه تلخ تجاوز به قلم یک دختر ایرانی دیگر که در "گویا" آمده است و همانند همه واگویه های دیگر دختران و پسرانی که از کهریزک آزاد شده اند اما کماکان حاکمیت به خودش حتی زحمت بررسی صحت و سقم این شکوایه و رنجنامه ها را نمی دهد :
بخوانید:
نام من بهار است، بهار است و از گل می نويسم ، اما گلهای پر پر. از سبزه می نوسم و از جوانه، اما جوانه های له شده، در زير لگد مال نفرت، نفرت زشت خويان از زيبايی و از هر چه که زيباست، نفرت مزدوران از حق و حق خواهی و حق جويی. از نامرد می نويسم.
بيست و هشت ساله ام، نامم بهاره مقامی است و ديگر هيچ چيزی برايم باقی نمانده که بخواهم به اميد آن نامم را پنهان کنم. همه آنهايی که روزی برايم مهم بودند را از دست داده ام، اقوام و دوستان، آشنا و همسايه، همکار و هم قطار ، همه و همه را از دست داده ام. همه چيزم را نامردان نامردانه ربودند، زندگيم را. حال که جلای وطن کرده ام، می خواهم برای يک بار هم که شده، دردم را با کسی قسمت کنم....
خانه مان در کارگر شمالی بود. با برادرم به سمت مسجد قبا رفته بوديم که دستگيرم کردند. زدند و بردند و داغان کردند، به قول حافظ همان طور که ترکان خوان يغما را. بعضی ها دستشان شکست، بعضی ها پايشان، بعضی ها کمرشان. بعضی ها هم مثل من روحشان، خرد و خمير شد. له شدم. انگار انسان بودنم از من گرفته شد. بهار بودم، ..مرده ام حالا، شقايق له شده ام.
خيلی ها وقتی که در مورد تجاوز می شنوند می خندند، قسم به هر چه که برايتان عزيز است، خنده دار نيست. رنج و عذاب يک خانواده ساده، بی آبرو شدن يک دختر يا پسر جوان، هتک حرمت از عشق خنده دار نيست. آنها که تجاوز می کردند می خنديدند، سه نفر بودند. هر سه ريشو و کثيف، بد لهجه و بد دهن. به همه فاميلم فحش می دادند، با اينکه خودشان ديدند باکره ام به من تهمت فاحشگی زدند و مجبورم کردند زيرش را امضا کنم...
اين زجر نامه طولانی تر از اين هاست، اما خطاب آخر این نامه به کیست:
روی صحبتم با شخص آقای خامنه ايست: تو که خودت را پدر همه ملت مي دانی، من دختر ايران زمين بودم، پسران تو به من تجاوز کردند. تقاص عصمت من را چه کسی خواهد پرداخت؟
انتقام برادران و خواهرانمون رو از بدتر از یزید میگیریم خامنه ای و چند تن از فرماندهان جنایتکار سپاه رو به زیر میکشیم
بازم یزید در زمان اون حد اقل به زندانیان تجاوز نشد از دیگر افتخارات آقای خامنه ای این است که بعد از یزید دومین حاکم مسلمانی بود که در طول تاریخ در روز عاشورا آدم کشت. آن هم در چه روز ی و در چه ماهی و به سمت چه مردمی به سمت مردمی که سلاح نداشتند تیر اندازی کردند شماها که دم از قانون میزنید نه تنها قانون جمهوری اسلامی و حقوق بشر را زیر پا گذاشتید بلکه قانون جنگ را هم زیر پا گذاشتید ابولفضل علمدار خامنه ای رو بردار ننگ ما رهبر الدنگ ما مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر همچنین نباید دستهای پشت پرده جنایتکار پستی رو به نام مجتبی خامنه ای از یاد برد مجتبی بمیری رهبری رو نبینی