جنبش مدرن سبز
بهرام حسین زاده
اینکه آمریکا در منطقۀ خلیج فارس به برقراری سیستم دفاعی خود میپردازد و با تقویت بنیۀ نظامی متحدانش، میزان مشارکت آنان را برای درگیریهای احتمالی در منطقه بالا میبرد؛ و اینکه میکوشد با برقراری تحریمهای گوناگون به ناتوان کردن نیروهای مسلح جمهوری اسلامی بپردازد، و اینکه اینهمه صبوری بخرج میدهد تا جهانیان را قانع کند که این دولت جمهوری اسلامی، یاغی بر قوانین معتبر بینالمللیست و باید منزوی و منزویتر شود، همه و همه برای آن است که در درگیری محتمل پیش رو، تلفات کمتری بر نیروهایش وارد شود. تا بتواند بدون فشار افکار عمومی داخل آمریکا و با دست و بال بازتری بجنگد و بر اهداف خود دست یابد. دولت آمریکا از همین الان دارد به کشتهشدن هر یک از سربازانش در جنگ احتمالی آینده میاندیشد و از همین الان از بخاک افتادن آنان پیشگیری میکند. اگر الان به این موارد نیاندیشد و بر آنها راه چاره نیابد، در بحبوحۀ نبرد که برای تدبیر بر چنین اموری بسیار دیر شده است.
تاثیرگزاری بر آینده، فقط میتواند از حال شروع شود. آنکس که امروز خود را آماده میکند برای آن است که از هزینههای قابل اجتناب فردا پیشگیری نماید. هر چه امروز با آرامش و دیدی باز به تدارک آینده بپردازیم، از بسیاری اشتباهات و تلفات جلوگیری کردهایم.
اینکه جمهوری اسلامی از اصول اولیۀ انقلاب خودش منحرف شد امری نبود که در این ده بیست ساله اخیر رقم خورده باشد. این "زور" امروز از "بازوان" دیروز نشأت گرفته است. ما در تمام تاریخ معاصر خود با همین شکستها مواجه بودهایم: از اصلاحات امیرکبیر و انقلاب مشروطه و وقایع سال سی و دو و انقلاب سال پنجاه و هفت، همه و همه به ناکامی رسیدهاند و علتش هم در بنبستیست که از نگرش کهنه و سنتی جامعه ما سرچشمه میگرفت. مبنای این نگرش با درجا زدنِ در تاریخ بر این امر استوار شده، که "زور" حلال مشکلات است. هم مردم و هم حکومتهامان هر دو بر همین باور با هم جنگیدهاند و نتیجه برای هر دو یکسان بوده است: شکست.
اینکه در طول تاریخ هر چه به عقبتر میرویم، با کاربرد بیشتر زور مواجه میشویم (این امتداد دارد تا روزگاران زیست حیوانیمان) باعث آن شده تا "زور" در ذهن و روان جامعه و آحادش جای ویژهای را در حل اختلافات اشغال کرده باشد. فرمول "ز نیرو بود مرد را راستی"، رفته رفته دارد برعکس میشود. این سیستم هنوز هم که هنوز است در جهان به تناسب چگالی "تفکر سنتی" که بر بستر نیروی ماند و عادت سختجانی میکند، حضور دارد.
اما جهان دیگری نیز در حال شکفتن است، جهانی که "مدرن" است و در آن "نیرو" از "اندیشه و خرد" برمیخیزد. پیروزی چینخوردگیهای مغز بر پیچوتابهای عضلات بازو. در این جهان مدرن، تواناییهای به ارث رسیده از جهان حیوانیمان، کمرنگ و کمرنگتر میشوند و تواناییهایی رخ مینمایند که "انسانی"ست. امروزه دیگر برای جنگیدن، ارزش "اطلاعات" و "دانش" کمتر از ارزش باروت نیست و حتی بسی مهمتر از آن است.
در جنبش سبز ما هم تحولاتی در همین راستا، در حال رخ دادن است. بکار نبردن "خشونت و زور" و بجای آن، ترغیب رقیب به گفتگو، برتری دادن خرد بر هیجان، اطلاعرسانی بجای تهییج، شعر بجای شعار، تکثر بجای وحدت، پذیرش حق همگان حتی مخالفین، اینهمه نقد و انتفاد علنی از جنبش سبزمان، همه و همه نشانگر یک تحول تاریخی تازه در رویکرد جامعه بر موضوع تحولات اجتماعیست.
فراموش نکنیم که تاکنون هر حرکتی داعیۀ این را داشته است که: «من نماینده تمام مردم هستم. من یعنی مردم و مردم یعنی من. و در این میان البته که خدا و تاریخ نیز با منست.» در همبن انقلاب بهمن یکی از شعارهایش این بود که:«سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن.» یعنی یا با من، یا خائن به قرآن و "قرآن" یعنی همه چیز. اما امروزه بسیاری از دوستان جنبش سبز به راحتی اذعان میکنند که نیروهای بیرون از جنبش سبز هستند و یا حتی نیروهای فراوانی در درون این جنبش، "منتقدین" آن هستند. این جنبش ادعای نمایندگی تمام مردم ایران را ندارد. نمیگوید "من" یعنی کل ایران. نمیگوید که هر که از من نیست، دشمن این مرز و بوم است، به روشنی و صراحت میگوید که من نمایندۀ اقشار مدرن شهری هستم که خواهان برقراری دموکراسی برای ایرانم. منافع من در گسترش دموکراسی و آزادی در تمام شئون جامعه نهفته است و درین راه با تمام جنبشهایی اجتماعی مانند جنبش زنان، جنبشهای قومی، جنبش کارگران، جنبش دانشجویان و... که چنین تمایلات و اهدافی را دارند، بدون هیچ پیششرط و یا ادعای هژمونی، همراهم. این یعنی نمونهای مدرن برای جنبشی امروزی.
جنبشی که باور دارد متناسب با وزن اجتماعی هر کدام از اقشار و طبقات اجتماعی، باید سهم و حقی برای آنان در اداره جامعه قائل شد و انتخابات آزاد و سالم، یگانه راه تقسیم قدرت اجتماعیست. این که در انقلابها یک طبقه یا یک قشر، به نام کل جامعه، قدرت را در دستان خود قبضه میکند، دیگران را از فعالیت آزاد بازمیدارد و سهم آنان در مدیریت اجتماعی را انکار میکند، در جنبشهای مدرن منسوخ شدهاست.
این جنبشهای مدرن، پیش از هر چیز، حرکتهایی "غیرایدئولوژیک" هستند. آرمانهای دور و دراز ندارند. چیزهای خیلی گنده و عجیبی مطرح نمیکنند. پایشان بر روی زمین است و تمام خواستهاشان برای بهبودی اوضاع زندگی این جهانیست. این جنبشها، رابطۀ انسان و خدا را نیازمند دخالت دولت و حکومت نمیدانند.
همچنان که محتوای این جنبشها با جنبشهای تاکنونی متفاوت است، شکل و شیوه برخورد آنها با مسائل هم چیزی خاص خود آنهاست. شاید مهمترینِ این ویژگیها که بتوان گفت این باشد: این جنبشها "دشمن" ندارند و در ذهن خود "دشمن" نمیآفرینند. اینها سعی دارند که مخالفین را صرفاً بعنوان مخالف یا رقیب بدانند و ببینند. دشمن انگاشتنِ رقیب یا مخالف، راه را برای "خشونت و حذف و نابودی" باز میکند. اما جنبش سبز با آسیبشناسی تحولات پیشین اجتماعی، بخوبی در یافته که بطور مثال:شکستِ انقلاب پنجاه و هفت از آن رو بود که انگاشت، سرنگونی دیکتاتور معادل نابودی دیکتاتوریست و با انگارهای ساده پنداشت سرنگونی اینها، بطوری "فیزیکی" امکانپذیر است. حال آنکه "دیکتاتوری"را، صرفاً چیزی در قامت حکومت دیدن، یک "معلولگرایی"ست. [...] هر کسی که بخواهد براین بنیاد کج بنشیند، نمیتواند "دیکتاتور" نشود. ما باید با دگرگون کردن بنیادی حیات اجتماعیمان، بر آن بنیانهایی بتازیم که میتواند از میرحسین ما هم یک دیکتاتور بسازد. در انقلاب بهمن دیکتاتور رفت اما دیکتاتوری باقی ماند و حالا اینهمه کشته ندادهایم که همان بنیانها باقی بمانند و بعد از ولایت مطلقۀ فقیه، ولایتهای دیگری را بر ما مسلط کنند. ما نخستین جنبش احتماعی ایران هستیم که برای خود "دشمنی" ندارد. اولین جنبش تاریخ ایرانی هستیم که باور داریم: کشتی کشور بدون همکاری تمام نیروهای اجتماعی، به گل خواهد نشست. ما در همکاری رقیبان و مخالفینمان "ذینفعیم". قوانین نباید تنها منافع ما را تامین کنند. اگر نیروهای رقیب و مخالف منافعشان تامین نشود چرا باید در چرخاندن چرخهای کشور بکوشند؟ آنکه کوتاه مدت میاندیشد تصور میکند با سرنگونی جمهوری اسلامی همه چیز درست میشود و حال آنکه تجریه ثابت کرده که سرنگونی یک نیروی سیاسی بمعنای محو و امحای پایگاه و بدنه اجتماعی آن نیرو نمیتواند باشد. جناح مخالف با تقلب و هزار ترفند، اصلاحطلبان را از قدرت به زیر کشید اما مگر میتواند بدنه اجتماعی اصلاحات را هم از حیات اجتماعی نابود کند؟ و بدنه اجتماعی اصلاحات، آن نیروییست که با عدم همکاریاش به حاکمیت نشان میدهد بدون همکاری او چرخ کشور نمیچرخد. حالا خیال کنیم که ما در موضع قدرت بودیم و رقیب "همکاری" نمیکرد! آیا بغیر از این بود که ما نیز از گرداندن کشور ناتوان میشدیم؟؟؟
ازین تئوری فرسوده باید دست برداشت که موضوع سیاست "کسب قدرت سیاسی" است، واقعیت بر سر راه ما وظایف دیگری نیز نهاده است. وقتی میگوییم جنبش سبز، صرفاً یک جنبش سیاسی نیست بلکه سرآغاز یک فرهنگ اجتماعی مدرن نیز هست، بر این وظائف نظر داریم.
گامهای شمرده امروز برای پیشگیری از خطاهای شتابان فرداست. کیفیت را فدای کمیت نکنیم، "تند رفتن" هیچوفت بر "خوب رفتن" برتری ندارد.